اویسااویسا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

میوه عسلی بابا

راه رفتن دخترم

عزیز دلم داری بزرگ میشی و هر روز که میبینیمت قند تو دلم اب میشه .بابا هر روز که میاد خونه شما نمیزاری اصلا بشینه میگی فقط باهات بازی کنه بابایی هم از خداشه که باهات بازی کنه و خنده های قشنگت و ببینه.الهی مامان فدات بشه 20 ابان من و بابایی نشسته بودیم که دیدیم یه دفعه دست و ول کرد  شرو ع   کردی به راه رفتن من و باباییم کلی خوشحال شدیم  و بابایی برای اینکه خدا یه دختر سالم به ما داده صدقه داد از اون روز به بعدم قدمهای کوچیک بر میداری  .حرفم میزنی و من و بابا رو صدا میکنی  وقتی بالای تخت و میز میری یاد گرفتی چطوری بیای پایین و دیگه نمیافتی    خدایا شکرت  .....    ...
27 آبان 1392

......

دختر قشنگ من مامان و ببخش که تو این مدت نیومدم تا برات بنویسم عزیز دلم این مدت خیلی سرمون شلوغ بود اسباب کشی داشتیم و خونمون و عوض کردیم و اومدیم یه خونه جدید نزدیک مامانی از روزیم که اومدیم شما همش خونه مامانی بودی و کلی بهت خوش میکزره.حدود یه هفته ای هم مریض بودی و همش شما رو بردم دکتر اما خدا رو شکر فقط حساسیت داشتی.ماه محرم شد و این چند روز بابا شما روبرد بیرون و با اطرافت بیشتر اشنا شدی .این عکسم 2 روز پیش ازت گرفتم                      قربون اون خنده قشنگت بشه مامان عزیز دلم ...
26 آبان 1392
1